رهامرهام، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

unforgettable moments

اسباب بازی های رهام

سلام عزیزم داشتم مینوشتم که برق رفت . دوباره از اول : امروز میخوام راجع به اسباب بازی های تو بنویسم : به کندن پای عروسک ها علاقه زیادی داری :   این پنجمین باری که برق میره ... داشتم مینوشتم بعد از مدتها که دوباره برق رفت اعصابم دیگه خورد شد . خب داشتم میگفتم  این هم عکس دایناسورهات که یه زمانی خیلی دوستشون داشتی : بعدش دیگه هی گفتی یه دایناسور گنده بخر تا اینکه بالاخره این رو برات خریدم :   این تراکتورها رو هم خیلی دوست داری که اکثر شبها باید اونها رو با خودت توی رخت خواب ببری  . اینها رو فرنوش برات خریده : این سه تا ماشین رو هم خاله سمیه  بر...
27 اسفند 1390

برف بهاری ...

سلام عزیزم امروز صبح که بیدار شدم دیدم داره برف می باره ! دوباره همه جا سفید شد. چه صداقتی دارد برف ؟   می داند کسی جواب سلامش را نمی دهد ! اما باز شاد تر از قبل می آید  چه صداقتی دارد برف ؟ با اینکه می داند هنگام فرود گل آلود می شود! اما باز لباس سفید به تن می کند  چه صبری دارد برف ؟ بااینکه می داند بی رحمانه زیر پا له می شود ! و یا با پارویی کنار زده می شود ! اما باز آرامتر از همیشه می نشیند . چه صبری دارد برف ؟ با اینکه می داند هنگام نشستن با نمک و زنجیر از او پذیرایی می شود! اما باز نرم تر می ...
27 اسفند 1390

فرشته کوچک من ...

حس بدی دارم از نبودنت حس بدی دارم از ندیدنت از روشن شدن هوا از گرم شدن هوا از گذشت زمان از این 2 سال و 8 ماه و 9 روز ، فقط 8 ماه سهم من بوده به اندازه تمام ساعت ها و روزهایی که با هم بودیم تصویرت همیشه روبروم صدات همیشه توی گوشم دوستت دارم فرشته کوچک من ....   ...
25 اسفند 1390

چهار شنبه سوری

سلام گل پسر مامان . دیروز چهار شنبه سوری بود . و ما رفتیم خونه مانی نی . امیر یه عالم فشفشه خریده بود ولی خب چه فایده . اکثرا نم کشیده بود و عمل نمیکرد و ما هم اونها رو مینداختیم توی آتیش . بگذریم ... از وقتی که شارژر دوربین عکاسیم گم شده انگار که دست و پام رو بستن و نمیتونم چیزی بنویسم  دیشب هم عکس نگرفتم ازت و فقط فیلم گرفتم . از حرف های جدیدت : چند روز پیش بهم گفتی : " مامان تو چرا منو آدم کردی ؟ " شاخ های من به سرعت رشد کرد !!!  جمعه باید خونه تکونی کنم و وسایل سفره 7 سین رو آماده کنم   یه عالم کار دارم ولی وقت ندارم . تا اخرین ساعت روز 29 هم سر کاریم ..... ...
24 اسفند 1390

اولین دندون

سلام پسر شیطون دیروز سالگرد روزی بود که اولین دندونت رو دیدم . 07/12/88 . الهی بمیرم برات داشتم بهت آب میدادم که دیدم یه چیزی صدا میخوره . صدای برخورد یه چیزی به لیوان شیشه ای . بعد دست زدم دیدم یه چیز تیز به دستم خورد وای چه قدر ذوق کردم ! یادش به خیر . تو که هیچی یادت نمیاد !!! تا چند سال دیگه دندونای خوشکلت میفته جاش دندون دائمی در میاد . باز من برات خاطره مینویسم و ... یه روزی شاید تو برام بنویسی ... از افتادن دندونای من . یا از سفید شدن موهای من !!! بگذریم از پیر شدن میترسم ... دوست دارم ... این هم عکس اون روز که گوشی پزشکی رو برداشتی و دکتر شدی !! ...
8 اسفند 1390
1